آقا یاسر مامان بابا

سلام دوست جونای عزیز بالاخره اردیبهشت ماه قشنگ اومد این ماه واسه من و بابایی آقا یاسر ماه قشنگیه، واسه من قشنگه چون 9 اردیبهشت تولد بابا طاهر عزیز و واسه بابا قشنگه چون 3 اردیبهشت تولد خودمه (البته اینو طاهر جان میگه ) خلاصه شب تولد من خونه مامان توران و بابا قادر بودیم مامان جون زحمت کیک و شام را کشیده بود دستش درد نکنه 9 اردیبهشت هم قراره بریم مشهد ان شالله تولد حضرت زهرا مشهد هستیم بهتر عکسا را ببینید نظر یادتون نره       این پیتزاهای قلبی خشگل را منو بابا درست کردیم آقا یاشر عاشق لپ تاپ و کامپیوتر هست    وقتی لباس شویی کار میکنه آقا کوچولو با دقت نگاه میکنه...

اینم چندتا عکس از ماهگرد آقا یاسر جون در جزیره قشم   امان از دست بچه ها و یاسر که از هر نقطه ای داشتن کیک رو تست میکردند ...

سلام سلام هنمه خوب هستید  ببخشید که نیستیم آخه اومدیم اصفهان درسته اینترنت داریم ولی سرمون شلوغه و خیلی نمی تونیم مطلب و عکس بزاریم ولی الانم که اومدیم نت با دست پر اومدیم چهار شنبه سوری امسال خونه بابا علی بودیم چقدر هم خوش گذشت یاسر هم که اصلا نمی ترسید و تلاش میکرد بره طرفه آتیشا وای که چقدر دوست داشت       یاسر در حال داغون کردن سفره هفت سین ...

این هم چند تا عکس از پیست اسکی فریدون شهر ، یاسر بار دومش بود که میرفت پیست و این هم آش کدو خوشمزه که خاله جون زحمت پختش رو کشید البته یادمون نره دایی حمید نقش بسزایی در پخت این آش داشت . در ضمن مامان نی نی کوچولو ها یادشون نره کدو سرشار از آنتی اکسیدان و واسه نی نی های نازتون خیلی خوبه (دکتر بهاره)   ...

اینا هم سری سوم                           ...

  اینا هم یه تعداد دیگه از لباسای آقا یاسر هستش                 ...

  اینا هم یه تعداد عکس از لباسای نوزادی آقا یاسر               ...

با سلام مجدد این سیسمونی گرفتن ما هم حکایت هایی داره و داشت..... نمیدونم همه سیسمونی ها بد قول هستند یا فقط مال ما. یه سری کامل خریدیم بعد ١ ماه هنوز نرسیده ، پول نقد بدی همین میشه دیگه. میترسم بچمون به دنیا بیاد و بزرگ بشه هنوز ما اندر خم یک کوچه باشیم. مامان جون فاطمه و بابا علی  آقا یاسر زحمت خرید سیسمونی رو کشیدند، که همیشه لطفشون شامل حال ما شده و هست، خدا از بزرگی کمشون نکنه. کلی وسایل خریدن براش که همگی رو میذاریم تو وبلاگ   ...

بازم سلام  دیروز دومین ماه زندگی آقا یاسر گل بود که کنار هم یه جشن کوچولو گرفتیم آقا کوچولوی ما خیلی گریه میکرد ما هم با هزار ترفند ازش چند تا عکس گرفتیم میزارم ببینید بازم میگم نظر یادتون نره    الانه که این آقا پسر بزنه زیر گریه               راستی تا یادم نرفته بگم اولین ماهگرد یاسر با جشن سالگرد ازدواج ما یکی شد اینم کیکش چقدر هم خوشمزه بود ...