یاسریاسر، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

آقا یاسر مامان بابا

چهارمین ماهگرد آقا یاسر

1391/12/16 10:01
نویسنده : مامان بابا
534 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوست جونای عزیزم

ببخشید که کم میاییم آخه با شلوغ کاری هام وقت مامانی را حسابی گرفتم الانم که مامان پای نت نشسته خودمم کنارشم و بر کارش نظارت میکنم

چند شب پیش ماهگرد این آقا پسر گل بود کوچولوی ما دیگه بزرگ شده سینه خیز میره  غلتیدن را یاد گرفته پاهاشو میاره بالا و تا نزدیکه دهنش می بره خلاصه هزار تا کار دیگه ، البته این آقا از بغل پایین نمیاد حسابی بغلی شده خدایااااااااااااااااااا

چند شب پیش که شب ماهگرد گل پسرمون بود مامان جون توران و بابا قادر عمو صابر و عمه اینا اومدند خونمون و یه جشن کوچولو گرفتیم که عکساشو میزارم ببینید ولی نظر یادتون نره

 

 

 

 

گاهی وقتا اینقدر بازی میکنه و خسته میشه که نشسته خوابش میبره

 

منم که تو همه چی عجله دارم ،اینم ناز منه که تو روروئکش نشسته و داره ذوق می کنه جان مامان

 

این همه ذوق مال بابایی عزیز مه می خواد بپره بغل بابا

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

خاله
17 مهر 91 10:51
سلام عزيزم دلمان برايت يه ذره شده ماماني از طرف ما چند بوس ابدار به ياسر بكن فداش بشم باي



ممنون خاله جون من فدای پرنیا و محمد خاله بشم الهی ،منم دلم براتون یه ذره شده
لاله اويني
17 مهر 91 11:28
چقدر زيبا كه براي هرماه تولدش يه كيك وجشن گرفتي بهاره جان..خوش بحالتون..من واسه دخترم نتونستم هيچكاري انجام بدم...اي كاش همسر منم ذوق وشوق اينجور كارا را داشت.دلم رگفته بهاره جان


ممنون لاله جان
لاله جان خودت باید شروع کنی همسرتو به ذوق بیاری یعنی اونجوری مجبور میشه دیر نشده به هر مناسبتی میتونی هزینش یه کیکه که خودتم می تونی درست منی یه جشن سه نفری خودتو شوهر نی نی کوچولو
سید بیسیم چی
17 مهر 91 23:30
به به جشن میگیرید شام دعوت نمیکنید بیاد این یاسر خان خاندان قاسمی به دست بیسیم چی تبرک بشه انشالهه که سلام ت باشه


سید شام هم بود ولی مهمانها از دست پخت من بی نصیب شدند دیگه عکسای شام را که نمی زارن دسر و چیزای دیگم بود
بـه یـاد یـار
19 مهر 91 23:40
یاسر کوچولو وقتی بزرگ شدی مثل بابا و مامانت در راه ولایت باش کوچولو ! راه همونی که عکسش بالاسرت بود ! میتونی آقای خامنه ای صداش کنی ! بزرگ که شدی بهش میگی حضرت آقا ! ... اللهم وفقه !


خیلی خیلی ممنون از نظر زیباتون - ان شالله
لاله آويني
16 آبان 91 10:24
باز به دل تو بهاره..شير دلي...من كه اصلا طاقت نداشتم براي واكسن بچم برم داخل اتاق..ميدادمش به مادرشوهرم يا خانم برادرم وخودم بيرون اتاق مي ايستادم و يا گريه ميكردم ويا با دست گوشامو ميچسبيدم صداي گريه شو نشنوم
لاله آويني
16 آبان 91 10:26
درمورد نظرت درباره گرفتن چشن هم راست ميگي.ولي من وشوهرم هردو شاغلمي ميرسيم خونه ساعت 4 ونيم بعد از ظهره نا نداريم گاهي وقتا با بچه حرف بزنيم چه برسه به اينكه جشن بگيريم...دعا كن برامون